ارشانارشان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
آرتانآرتان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

ارشان و آرتان خان جان هدیه های آسمونی

سفر به تبریز

دو هفته ای است که پسرداییم آقا مهرداد تو کماست.  همه دل نگرانش هستیم و براش دعا می کنیم. بابایی برای پروپوزالش قرار شد به تبریز بره. ا حتمالا به خاطر اینکه منو از این اوضاع و احوال کمی دور کنه، پیشنهاد داد که ما هم او را در این سفر کوتاه همراهی کنیم. من هم برای اینکه بابایی تنها نباشه قبول کردم.  نیمه شب حرکت کردیم تا ساعت 11 در دانشگاه تبریز باشیم.  بعد از انجام کار بابایی برای نهار به ائل گولی پارک معروف تبریز رفتیم بعد از خوردن نهار چند ساعتی را در پارک استراحت کردیم عصر هم به مهمانسرای اداره کار بابایی رفتیم فقط یک شب در مهمانسرا بودیم و فرداش به قصد رفتن به خونه ...
25 شهريور 1393

حادثه غم انگیز

پسر قشنگم مرداد ماه، بسیار ماه خوبی بود برامون. کلی مسافرت، گشت و گذار و مناسبتهای خوب داشتیم. اما متأسفانه شهریور ماه با اتفاق بسیار بدی شروع شد.  دلم نمی خواد که خاطرات تلخ را در وبت ثبت کنم اما عزیزم زندگی هم شادی داره و هم غم.  اوایل شهریور ماه مهرداد پسرداییم تصادف بدی کرد و به کما رفت. همه خیلی شوکه شدیم.  وقتی من خبر را شنیدم کنترل خودم را از دست دادم. کلی گریه کردم و حواسم به تو نبود که با ناراحتی منو تماشا می کردی.  آخه برای من که شاهد بزرگ شدن پسرداییم بودم این قضیه خیلی دردآور بود.  تو که اولین بار بود گریه منو می دیدی، ترسیده بودی و دستت را روی صورت گذاشته بودی و صدای گریه در می آوردی.  وقتی که متوج...
24 شهريور 1393

سفر به استان زیبای لرستان (پایتخت طبیعت ایران)

ماه مرداد ماه بسیار شلوغ و پر از مراسم و مناسبتها بود یعنی هر هفته مشغول بودیم. سفر به شمال، سالگرد عقد مامان و بابا، عروسی پسر عموی مامان فریبا، تولد آق سینا و در نهایت سفر به استان لرستان به همراه عزیز جون، خاله فریده و عمو مصطفی.  باز هم سفر سه روزه اما بسیار خاطره انگیزی بود.  خان جان در مسیر هنگام خوردن صبحانه از مزرعه لوبیا سبز چیده اینجا هم کنار هلوها ژست گرفته ابتدا در شهر زیبای خرم آباد اقامت کردیم. در مهمانسرایی که از طرف محل کار بابایی بهمون داده بودن و در قسمت بسیار سرسبز و خوبی از شهر قرار داشت . اینم قلعه زیبای فلک الافلاک که بسیار مغرورانه در مرکز شهر خودنمایی می کند. اما متا...
18 شهريور 1393

تولد آق سینا

توی مرداد ماه یک مناسبت دیگه هم داشتیم و اونم تولد آقا سینا (نامزد خاله سحر) بود.  خاله سحر چند روز زودتر ترتیب جشن تولدش را داده بود و به خودش هم نگفته بود و از طرف دیگه خانواده آقا سینا را هم دعوت کرده بود ولی به سینا نگفته بود.  سورپرایز جالبی بود و سینا حتی شک هم نکرده بود.  وقتی وارد اتاق شد و متوجه شد جشن برای تولد اوست خیلی خوشحال شد از آنجاییکه سینا عشق ماشینه، خاله کیکش را به شکل ماشین سفارش داده بود آماده کردن میز عصرانه هم به عهده مامان فریبا بود. از آنجاییکه من خیلی هنرمند نیستم اما علاقه زیادی به هنر سفره آرایی دارم، وقتی برای مناسبت ها چیزی درست می کنم ازشون عکس می گیرم تا ...
11 شهريور 1393

ارشان و پانیذ در عروسی

مرداد ماه، ماه بسیار خوبی بود.  یک هفته بعد از بازگشتمون از مسافرت به شمال، عروسی آقا فرهاد پسر عموی مامانی بود.  به همه خیلی خوش گذشت البته بماند که بعضی ها یکسره گریه کردند و حوصله شلوغی نداشتند (حتماً فهمیدید که منظورم کی بود) بله طبق معمول همین شازده که تو عکسا می بینید اینم پانیذ گل (دختر دایی ارشان) که بر عکس ارشان عاشق عروسی و شلوغی و مخصوصاً لباس عروسه اینجا هم ارشان و آق سینا نامزد خاله سحر.  هر کی اینا را می بینه می پرسه عمو و برادر زاده هستند؟!! آخه خیلی شبیه هم هستند ...
11 شهريور 1393

مسافرت به شمال

پسرک نازم 15 مرداد ماه به همراه خانواده خاله زهرا (خاله مامانی) یک مسافرت به شمال داشتیم. خیلی بهمون خوش گذشت. اینم عکسات ابتدای مسافرت جاده زیبای چالوس بعد از خوردن صبحانه در مسیر، اول به نمک آبرود رفتیم من و بابایی هم همش در حال عکس انداختن از شما بودیم چون فرصت نداشتیم نتونستیم سوار تله کابین زیبای نمک آبرود بشیم و پس از ک می استراحت به سمت جواهر ده حرکت کردیم در مسیر جواهر ده در کنار اولین آبشار اقامت کردیم و پس از خوردن آش و نهار دوباره حرکت کردیم بالاخره جواهر ده اول ویلای زیبایی نزدیک آبشار اجاره کردیم (همان ویلای پارسالی که با...
11 شهريور 1393

خان جان و قضیه کتکها

پسرکم وقتی مامان را اذیت می کردی یا کار بدی انجام می دادی من میگفتم: ارشان اگه  کار بد بکنی     کتک ها!!!. تو هم این جمله را حفظ کرده بودی و تا بقیه می گفتند ارشان کتک ها، تو هم بینی تو جمع می کردی و ژست می گرفتی و با اشاره دست می گفتی: کتک ها!!!! چون این کارت باعث خنده بقیه می شد، تو هم همش تکرار می کردی. ارشان اگه اذیت بکنی .......................کتک ها!!!!!!! اگه وبلاگم را کامل نبینید............................. کتک ها!!!! ...
11 شهريور 1393

عزیز دلم در حال خرید

وقتی می ریم فروشگاه، یکسره این طرف و اون طرف میری و سبدمون را از وسایل پر می کنی. بعضی وقتها هم خرید های دیگران را از سبدهایشان بر می داری و توی سبد خودمون می گذاری. اینم یه نوعشه دیگه!!!!!!! ...
11 شهريور 1393

ارشان به همراه عمو عباس در جمشیدیه

عمو عباس که دانشجوی اقتصاد در دانشگاه بوشهره، ماه رمضان امسال از گرمای بوشهر فرار کرده و برای دیدن ما به تهران آمده و یک ماهی مهمان ما بود اینجا هم با عمو رفته بودیم بوستان جوانمردان در ماه مبارک رمضان جشنواره ای در برج میلاد برگزار می شد. یک شب به اتفاق خاله فریده و عمو مصطفی و عزیز جون سری به اونجا زدیم و از نمایشگاه دیدن کردیم ...
10 شهريور 1393